هشت ساله بودم که طبق معمول دید و بازدید های خانوادگی شبی مهمان خانه عمه ام بودیم، بعد از صرف شام و گپ و گفتگو طولانی، موقع خداحافظی به دعوت عمه ام برای خوابیدن اونجا ماندم
صبح روز بعد، پس از تمام شدن صبحانه جلوی تلویزیون روی مبل لم داده بودم تا بتونم برنامه مورد علاقه ام را ببینم. ناگهان عمه ام از آشپزخانه صدایم کرد ، وقتی برگشتم که جواب عمه ام را بدم با تصویر جدیدی از خانه مواجه شدم. تا اون روز هیچ وقت در اون حالت و از اون نقطه خونه به اون فضا نگاه نکرده بودم احساس کردم زاویه جدیدی از آن خونه را کشف کردم، حس کردم دیگر یک مهمان ساده نیستم که یک زمان کوتاهی رو در این مکان سپری کرده و درک کمی از این خانه داره، حس کردم از دید اعضای این خانه بهش نگاه میکنم. سالهای سال گذشت و این خاطره پس ذهن من بود، بعد از اینکه از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و به طور جدی مشغول کار معماری شدم در دفاتر مختلف به عنوان معمار مشغول طراحی پروژههای مختلف بودم
اولین بار وقتی وارد پروژهایی شدم که تازه به پایان رسیده بود و مبلمان شده بود و به قولی با مالک پروژه آشنا بودیم، با قاب های جدیدی علاوه بر قابهایی که در طراحی بهش فکر میکردم روبرو شدم. یک تفاوت بارز بین حضور در فضا با رندر، ماکت، پلان و اطلاعات معماری آن فضا احساس کردم. اینجا بود که یاد خانه عمهام افتادم متوجه شدم درک فضایی یک کاربر از یک فضا با کسی که صرفا تصاویر مربوط بهش را دیده و یا چند ساعت مهمان بوده کلا متفاوت هست
از همین زمان نگاه من به معماری، نگاه کاربر به آن فضاست. موقع طراحی به جای لم دادن آدم ها، چمدان باز کردن در اتاق خواب قبل و بعد از سفر، فضای مناسب برای چیدن وسایل، دسترسی درست فضاها نسبت به هم از نگاه بصری و صوتی، به راحتی کار در آشپزخانه، به نحوه نظافت شیشهها و کنجهای هر فضا و به خیلی چیزهای دیگه فکر میکنم. همیشه بیشترین زمان را برای فهم درست نوع زندگی جاری در یک فضا میگذارم، چون چیزی که ما میسازیم صرفا یک بنا نیست بلکه زندگی در امتداد معماری استً
Tell us about your thoughtsWrite message